دلنوشته ۹۹

ساخت وبلاگ

به گمانم خسته شده ای از من
یا در رودروایسی گیر کرده ای با من

کار من حرف زدن با توست
حرفه ای که خواستش در دست توست

مدد بیشتر از این که با من بوده ای
صدایم کردی و ساکت بوده ای

دوست دارم اغوشم بکشی
یا نه دستی روی سرم بکشی
بانی این بهانه ها تویی
باعث دلنوشته هایم تویی
به لحظه اشنایی با تو فکر میکنم
شوری به حالم می اید و گریه میکنم
نمی دانم چه گفتم که دوست داشتی
یا چه کاری کردم که پا پیش گذاشتی
هرچه بود این دوستی شروع شد
هرچه خواستی هرچه گفتی همان شد
هنوز فکر میکنم خواب میبینم
یا در تصورم رویا میبینم
هرچه دیدم همان بود که تو میخواستی
به گمانم سالیان است که مرا میخواستی
اما باز گاهی دلم میگیرد
مثل بچه ای که بهانه مادر میگیرد
خوبی ات این که نگفته را شنیده ای
یا ندیده مرا، تو زودتر دیده ای
به جائی که نرفته ام رفته ای
آن که به ذهنم نرسیده را خوانده ای
فراموش نمیکنم نقش اول زندگیم توئی
نرفته، ندیده، نشنیده ام که انجا توئی
هر چه بگویم از لطفت بمن کم است
با چه زبانی بگویم بهترین خدا خدای من است
خدایم چگونه است که میخواهی مرا
نشان میدهی و بداد میرسی مرا
یاد ندارم که بی یادت زندگی کنم
شبی بخوابم و از تو تشکر نکنم
باز میبخشی و بخشنده توئی
کم نمیگذاری چون افریننده توئی
من تو را دارم و همین برایم بس است
سپاس و قدر دانی هر روز از تو کم است

با خدا تا خجالت...
ما را در سایت با خدا تا خجالت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : arshkebriyao بازدید : 76 تاريخ : چهارشنبه 12 بهمن 1401 ساعت: 15:11