آنکه از سوی تو آمد دستور بود
بر دل ما افتاد و مقبول بود
با خود گفتم چنین کاری با من چرا
من که حیرانم این همه سوختن چرا
آنکه بدل ما روشنائی مثل روز داد
حکمی بود که دوباره به ما شور داد
از شور تو وصف آواره است
از خود نگم که مسعود مستانه است
دست گیری همچو تو وجود ندارد
خوشبخت منم که جز تو پشت و پناه ندارد
پ ن : چه روزهای قشنگی
با خدا تا خجالت...برچسب : نویسنده : arshkebriyao بازدید : 140