می الهی

ساخت وبلاگ
نه پر  بودم و پیمانه ای داشتم

نه راهی بود و چاره ای داشتم

 

سر در لاک خود  بودم و کاری نداشتم

تنها  بودم و آهی در بساط نداشتم

 

سوز من کار ساز شد و جایی نداشتم

چنان جگرم آتش گرفت که دگر اشکی نداشتم

 

حال مانده ام کجای کارم که کارم داشتی

من که اهل نبودم که سر به سرم گذاشتی

 

جای من گم بود و پر از اشتباه

کجا این چنین میشد با یگ نگاه

 

دل دادم و عجب راهی دارد دل دادگیت

باصداقت آمدم ببین چه لطفی دارد بندگیت

 

درد بی سواد است چون عشق از راه می رسد

همنشین شدن به درگاهت کی به سواد می رسد

 

در عهد تو بودن خود رسم وصالست

در کوی تو بودن خود راه ثواب است 

با خدا تا خجالت...
ما را در سایت با خدا تا خجالت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : arshkebriyao بازدید : 168 تاريخ : سه شنبه 29 آبان 1397 ساعت: 13:12